گنجشک و خدا

گنجشک به خدا گفت :
لانه ی کوچکی داشتم ... آرامگاه خستگیم ... سرپناه بی کسیم ...
طوفان تو آن را از من گرفت.کجای دنیای تو را گرفته بود ؟!
خــــدا گفت :
" ماری در لانه ات بود ! تو خواب بودی ...باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ...
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی .
چه بسیار بلاها که از تو دور کردم و توندانستی و به دشمنیم برخاستی !!!
+ نوشته شده در شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 8:27 توسط پــــارســـا
|