دختر کوچولو در پارک

این دختر کوچولوی تنها در پارک نشسته بود. همه رد می شدند و هیچکس نمی ایستاد تا ببیند چرا او اینقدر غمگین است. لباسی کهنه و صورتی رنگ پوشیده بود. پاهایش برهنه و کثیف بودند و فقط نشسته بود و مردمی که رد می شدند را نگاه می کرد.
اصلا" صحبتی نمی کرد، حتی یک کلمه. خیلی ها رد می شدند، اما هیچ کس نمی ایستاد. فردای اون روز، از روی کنجکاوی برگشتم به پارک ببینم اون هنوز اونجاست یا نه. بله، او با همان وضع دیروز و با نگاه غمگینش آنجا بود.
امروز دیگه می خواستم برم پیش اون دخترک، آخه یه پارک پر از آدمهای غریبه، جای خوبی برای بازی بچه های کوچولو و تنها نیست. وقتی که نزدیکتر شدم دیدم پشت دختر به شکل زشتی برامده است. باخودم فکر کردم: حتما" به همین دلیله که کسی نمی ایسته تا بهش کمک کنه.
اونایی که زشت و بد شکلند در جامعه کمتر مورد توجه قرار می گیرند. آیا بهشت برای ما قدغن می شه اگه قدمی برای کمک به کسی که با ما قرق می کنه برداریم . وقتی نزدیکتر شدم دخترک چشمهاش رو انداخت پایین تا توجه منو جلب نکنه وقتی به اون رسیدم بد شکلی پشتش را به خوبی می دیدم اون به طور کریهی قوز داشت. من لبخندی زدم تا نشون بدم اوضاع مناسبه و من اونجام تا بهش کمک و با اون صحبت کنم . نشستم کنار او و با یه سلام ساده شروع کردم .
دختر کوچولو شوکه شد وبعد از نگاه خیره طولانی با لکنت سلام کرد. لبخندی زدم و او هم با خجالت جواب لبخندم را داد. تا زمانی که هوا تاریک و پارک خلوت شد با هم صحبت کردیم. من از دخترک پرسیدم چرا اینقدر غمگین است. دخترک با چهره غمگین به من نگاه کرد و گفت : چون که من فرق دارم .
فورا" با لبخند به او گفتم: آره خوب. دخترک غمگین تر شد و گفت: می دونم .
گفتم: دختر کوچولو، تو برای من یه فرشته ی زیبا و معصوم هستی. او به من نگاه کرد و لبخند زد. به آهستگی روی پاهاش ایستاد و گفت: واقعا"؟
جواب دادم: بله تو مثل یه فرشته ی نگهبان هستی که فرستاده شدی تا مردمی که از این جا رد می شوند رو نظاره کنی.
او سرش را به علامت تأیید، تکان داد و لبخند زد. با برقی در چشمانش، بالهاش رو باز کرد و گفت بله من فرشته ی نگهبان تو هستم. من لال شده بودم. به چیزهایی که می دیدم اطمینان داشتم. او گفت : برای یک بار تو به کس دیگه ای بیشتر از خودت فکر کردی. کار من اینجا تمام شد .
من ایستادم و به او گفتم صبر کن! چرا هیچکس نایستاد تا به یه فرشته کمک کنه؟ به من نگاه کرد، خندید و گفت: تو تنها کسی هستی که می تونست منو ببینه و رفت. با این اتفاق زندگی من به طرز شگرفی متحول شد .
بنابراین به خاطر داشته باشید همانطور که به همه چیزهایی که دارید، فکر می کنید، فرشته ی شما همیشه مراقب شماست .